باز خوابش رو دیدم.مثل همیشه که آخر شب به بهانه چای با هم حرف میزنیم.میزدیم! گفتم مامان هنوز خیلی چیزها مونده بود یاد بگیرم ازت؛ لبخند زد گفت فارغ التحصیل نشدی که؛ یادت میدم. دستش رو گذاشت روی دستم گفت وقت هست؛ یاد میگیری فقط کافیه دقتت رو بیشتر کنی.
جهان تقسیم میشود به جهانِ قبل از کرونا و جهانِ بعد از کرونا
مطمئنا در جهان بعد از کرونا تئوریهای مکتب مدیریت غربی در مقابل مدیریت شرقی رنگِ بیشتری خواهد باخت
چه آنکه کایزن و مودا و لین یا ناب سازی و حتی چرخه ی دمینگ زادگاه شرقی دارند
در دنیای بعد از کرونا علم زایشِ بیشتری در شرق خواهد داشت و رَحِمِ یائسه ی آن در غرب نازا خواهد شد
در عالَمِ بعد از کرونا نهضتِ علمی ایرانیان احیا خواهد شد اینبار در حوزه ی مدیریت
منابع علمی مدیریت ایرانی در ع
دوست دارم آفتابگردان باشم، به سمتت بیایم، آغوشت را برایم بگشایی، مرا سخت به آغوش بگیری، دوست دارم در آغوشت غرق شوم، با تو یکی شوم، آخر تو تمامِ جهانِ منی، تو نهایتِ عشقی، تو برای قلبم حکمِ آفتابی، آفتابِ قلبم، تو را بسیار دوست میدارم. خدای من، خدای آفتابگردان.
تو فکر میکنی من هم مثلِ بعضی استعارههای آهسته،
جایم فقط کنارِ همین کلماتِ کودن است.
تو فقط یک راه داری: بزن!
همهی تیرهای خلاص
از هجدهمِ همین جهانِ مزخرف میگذرند.
تعلل نکن،
تا ترانهی بعدی راهی نیست.
من آبام را خورده،
کَفَنَم را خریده،
اشهدِ علاقهام به عدالت را نیز خواندهام.
تو یکی . دستِ مرا نخواهی خواند!
حالا بروم، یا بمانم؟
دارد باران میآید،
دارد یک ذره نورِ آبی
به غشای شیشه نوک میزند.
تو برو نمازت را بخوان،
میگفت تاکید بیش از حد بر ایگو، زندگی مارو تباه میکنه اتفاقا، فروید باید ساکت بشه. نزدیکی بیش از حد بر ابژه(شی ء، دیگری، دوزخِ سارتر)، موجب اضطراب است. (درد من هم همین بود) به دلیل اینکه ما در جهانِ دیگری، ثانوی هستیم، همانطور که جهان من ابتدا برای خودم است. و ترس از دوم بودن، ترس از تفاوت معیارها و متر و اندازه های جهان او و جهان من، باعث اضطرابمان است. اما من ترسم از دست دادنِ دنیای خودم در مواجهه با دیگری ها بود.
لَکان میگفت تاکید بیش از حد بر ایگو، زندگی مارو تباه میکنه اتفاقا، فروید باید ساکت بشه. نزدیکی بیش از حد بر ابژه(شی ء، دیگری، دوزخِ سارتر)، موجب اضطراب است. (درد من هم همین بود) به دلیل اینکه ما در جهانِ دیگری، ثانوی هستیم، همانطور که جهان من ابتدا برای خودم است. و ترس از دوم بودن، ترس از تفاوت معیارها و متر و اندازه های جهان او و جهان من، باعث اضطرابمان است. اما من ترسم از دست دادنِ دنیای خودم در مواجهه با دیگری ها بود.
نومن [= ذات معقول/noumenon ]
پیشینه
نومن از اصطلاحهای بنیادین نظام استعلائی کانت است. این اصطلاح با کتاب «نقد عقل محض» کانت به نحو اساسی وارد تاریخ فلسفه غرب شد. برخی معادلهای بکار رفته برای این واژه در زبان پارسی از این قرارند: «بود»، «ذات»، «شیء فی نفسه»، «ذات متأصل»، «ذات معقول».
افلاطون میان جهانِ ظاهریِ پدیدارهایِ محسوس و جهانِ حقیقیِ معقولِ مُثُل، فرق نهاد. از نظر وی، علم به امور متغیر، تعلق نمیگیرد؛ چرا که اگر امر ثابتی نباشد، ما چه چیزی
رویایی مرا ربود!
نه تنها ذهن مرا بلکه تمامِ حس وتنم را نیز،
ربود
انقدر در آن غرق بودم که انگشتان پایم
گرمی و سردی زمینش را حس میکردند
انقدر قلبم دوستش میداشت
که شک بردم،شاید آن جهانِ بیرون که به ظاهر مادیست
خوابی بیش نبوده!
شاید زندگی تنها دراین رویا زندگیست!
وبیرون ازاین،توهمی بیش نیست
وشاید فقط باید این رویا را باورکنم،
تابه جهان مادیِ بیرون از تفکراتم نیز
راه پیداکند.:)
✍الف_ع
جهانِ ما، جهانِ ارتباطات است.
ارتباطات نه بهمعنای مدرنیته شدن و سرعت گرفتنِ انتقال پیامها، بلکه بهمعنای
تاثیرگذاری و تاثیرپذیری بر محیط زیست و دنیای بیرون از خود. وقتی دروغی میگویی،
خیانتی میکنی، فسادی مرتکب میشوی، وظیفهات را انجام نمیدهی، کلاهبرداری میکنی،
مردم را گمراه میکنی، وقت این و آن را میگیری، حق بقیه را پایمال میکنی، ضرر
و زیانِ مالی و جانی به مردم میرسانی، بدقولی میکنی، انصاف را رعایت نمیکنی،
مر
شب از نیمه گذشته و نیمه ی شهر شعبان المعظم از سنه ۱۴۴۰ هجری قمری است. من در نیمه های این شبِ شگفت در کُنجی از بیکرانه های این جهانِ راز آلود بیداری می کشم. من ، این موجود کوچک و این ذره ی میکروسکوپی که در بی انتهای زمان و در اقلیم بیکران مُلک خداوندی بی خبر از خویشم و عاجز از تدبیر امر خود ، چگونه از عوالم دیگر خبر توانم داشتم. اگر شبی این چنین پادشاه حقیقی و خلیفه ی راستین خداوند بر زمین جوانه می زند و سرزمین ملائک را سجده گاه مقام خود میکند ؛ ا
همیشه میروی و من هنوز
پیِ کسی که عاشقم شود
اگر فقط غریبه می شدی
رفیقِ خوبِ روزهای بد
شقیقه های ترس را ببوس
به هرچه میشد و نمیشود
برای لحظهای بمیر و بعد
نرو که هیچ کس نمی رود
تمام آب هم لجن شود
ولی نهنگ ها نمی زنند
به خودکشیِ ساحلی بدن
عجیب ها به عمق می روند
مجاهدانِ انتحاری اند
که از شُعارها نمی بُرند
دو گرگِ بازمانده از قدیم
که از گراز ها نمی خورند
جهانِ پشتِ آینه سیاه
جهانِ روبرو تکرّر است
آهای زل زده به چشمِ من
رفیقِ شیشه ای دلم
خودم را به دستش سپردم، در آغوشش آرام گرفتم، نگاهمان در هم گره خورده است، پلک نمیزند،من در این نقطه از جهان، در آغوش معبودم، درگیر احساس خوشبختی غیر قابل وصفی هستم، معبود من، مرا رها نکرده است، در این زمان، مرا محکم تر به سمت خودش می کشاند، دلم ضعف میرود، چشمانم را آرام روی هم می گذارم، نفسم را حبس میکنم، می خندد،شیرین می خندد، میتوانم احساسش کنم، رد انگشتانش را روی دستم میبوسم، دنبالش میکنم، دستانش را میفشارم، سرم را به سینه اش میچسبانم و غ
«جیمز وود» نویسندهٔ نیویورکر و مدرس دانشگاه هاروارد این کتاب را در تحلیل جنبههای مختلف جهانِ داستان نوشته است. فصلهای کتاب شبیه به مقالات جدا از هم است و به همین خاطر میشود آن را در فواصل مختلف خواند (مثل کاری که من در طول پنج ماه! کردم). کتاب کوتاه است و خلاصهگو و به همین خاطر شاید خود کتاب خلاصهٔ نقدهای ادبی بسیاری باشد که نویسنده آنها را در این کتاب جای داده است.
برای سرنوشتها[1]
آه ای ایزدانِ نیرومند،
تنها یک تابستان و تنها یک پاییز را
از برای ترانههایی رسیده بر من ببخشایید؛
باشد که قلبم درونِ سینه، سرشار از آن موسیقیِ دلانگیز،
با اشتیاقی هر چه تمامتر سر به نیستی بگذارد.
و روح، چشمپوشیده از میراثِ آسمانیِ خویش در حیات،
بر پهنههای هادس[2] نیز آرام و قرارِ خویش را باز نخواهد یافت.
لیک اگر آنچه که برای من مقدّس است،
شعرهایی که در قلبِ من آرمیدهاند، افاقه کند –
پس خوشا دیگر جهانِ خاموشِ
من یک معلم هستم. نه به اعتبار یک عدد پرسنلی و حق احمه ای که بهای کارم نیست. معلمی برای من نه یک شغل که یک فیض بی انتها و یک هدیه آسمانی است. معلمی یک دغدغه مقدس است در جهانِ تلاطم زده و جهلِ نوین امروزی. معلمی یک ایثارِ مقدس برای احیای انسانیت و اعتلای آزادی است. من معتقدم هر کس به اندازه ای که از خود می گذرد درجه ای از معلمی دارد. معلمی استمرار حرکت همه ی انبیا ، اولیا و شهیدان است.
وقتی محصول سال ها خرد و اندیشه و تجربه را در کام شاگردانت می ریز
"در کارگه کوزهگری رفتم دوش"
دیشب به جهانِ هستی وارد شدم.
"دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش"
هر کسی یا مشغولِ خودش بود یا گهگاهی هم میخواست خبری از اسرار بگیره!
"ناگه یک کوزه برآورد خروش"
ناگهان یکی به خودش اومد و هُشیار شد:
"کو کوزهخر و کوزهگر و کوزهفروش!"
که کجاست اونی که من رو شکل داده و اونی که مالک منه و اونی که من رو میبره پیش خودش؟!
ادامه مطلب
برعکس غربی ها اینکه میدونم هستی مملو از رازه بهم آرامش میده. فکر کردن به امر نامتعین چیزی که نمیشه اندازش گرفت و ریختش تو قالب آرومم میکنه . فک کنم اگه همین از روحیه شرقی بهم به ارث رسیده باشه کافیه . انگار راز ها ناموسِ جهان باشند. و جهان در برابر هرجایی شدن و دانستنی شدن اون ها غیرت بخرج بده !
مثلا ارسطو تا قبل نوشتن متافیزیک هر چی خواست( مثلا منطق بنا کرد و .) جهان باهاش راه اومد و حرف هاش و طبقه بندی هاش هنوز بعد 3000 سال ارزش دارن اما وقتی ب
تو
به وضوح هنوز شدید بِ دوست داشتنِ من مشغولی و این را در هر جای جهانِ کوچک و خاک گرفته ات کِ ممکن بود، فریاد زده ای!
من
هنوز هم نمی توانم تو را دوست بدارم،
تو
آن خورشیدی کِ در ذهنِ عجیب و غریب و رنگین کمانیِ خودم ساخته بودم نیستی؛ نبودی هرگز.!
کاش دستت از دنیای من کوتاهُ کوتاه تر شود و من را هر روز بیشتر از پیش در دنیای بدونِ خودت تنها رها کنی!
من
با یک انفجارِ کهکشانی، سال های نوریِ بی نهایتی را از سیاره ی خشکیده ی تو دور افتاده ام
تو
تا همیشه در
آدمها تنها آن لحظهای نیستند که تو تازه ملاقاتشان کردهای و با اولین واکنشی که ازشان دیدهای، صفتهایی را توی ذهنت بهشان چسباندهای. آدمها کهکشانی از لحظهها هستند، گاهی به سرعت نور از کنار هم میگذرند و در این گذر، تداعیها و تصویرهای انتزاعی ردوبدل میشود. گاهی اما دو کهکشان از دو آدم، همپوشانی پیدا میکنند. آن وقت فرصت داری که لحظههای خودت را پیدا کنی. جلو میروی و مثل فضانوردی معلق دنبال کشف تازهای هستی. شاید تو در دیگ
توی انیمه ی Psycho-Pass ، یه تیکه ای بود که ماسائوکا که یه مجری برای اعمال قانون بود به آکانه ،کارآگاه تازه وارد ، میگفت همه ی چیزایی که توی آکادمی یادگرفتی رو بریز بیرون،همه ی تئوریای منطقی رو. شغل ما پر از چیزای غیر منطقیه. میگفت تو دنیایی زندگی میکنی که تکنولوژی که حاصل علمه میتونه همه چیزو بخونه حتی ذهنتُ، علم توی ذره ذره ی زندگی همه ی مردم جریان داره ولی با این حال مردم هنوز از هم متنفر میشن ، حسودی میکنن، ی میکنن و آدم میکشن . اگه این غیر من
این روزها حال هیچ کس خوب نیست، لبخند میزنیم اما غم از پشت نقابهای پوسیدهیمان بیرون زده است، شوخی میکنیم و درد از پشت هالهی خستگی نشسته بر قرنیههامون پیداست؛ حتی جوابِ "چطوری؟" هایمان هم دیگر مثلِ سوزِ بهمن سرد است، خوبمهایمان ناخوشیها را فریاد میکشند!
خدایمان را چسباندهایم یک گوشهی رینگ و محکم با چوب تقصیرها و تقدیرها میکوبیمش اما میدانیم آخر هم آنی که لَت و پارَش به خیابان میرسد ماییم، آنی که بینفس شده است و هیچ م
مو به مو قدم قدم
به زلفِ تو قسم قسم
رسیده عشقِ تو به جانِ من
به یاده تو نفس نفس
بریده ام از این قفس
زندان است جهانِ من
عشقت چرا تاوانِ من شد
رفتی غمت پایانِ من شد
از هر گناهی توبه کردم
چشمان تو ایمانِ من شد
تو را چون جانِ خود میدانمت
تو را چون سایه میپندارمت
هر چه تو دوری من صبورم
مرا از غم جدا نمیکنی
مرا یک دم صدا نمیکنی
من که گذشتم از غرورم
قبلِ از تو من عاشق نبودم
تو آمدی با هر نگاه
مرا گرفتارم کنی
این قرارمان نبود
از عشق بیزارم کنی
به یاده تو من
همدمِ عزیزم ؛ سلام.
نمیدانم چه حسیست که گاهی دوست دارم برایم به وسعتی نامحدود حرف بزنی و از ریز و درشتِ اتفاقات برایم تعریف کنی. دوست دارم آینده و گذشته را بریزی در قالب کلمات و بدهی تا سر بکشم. دوست دارم سکوت نکنی و حرفی برای گفتن داشته باشی. چندین بار این موضوع را بهت گفتهام و حتی آخرین بار که همین امشب باشد، قلبِ حساست ازم دلخور شد. میدانی که، من یک لحظههم تابِ دلخوریت را ندارم. اما مگر من جزء تو در این دنیا هم صحبتی دارم؟ کمی که در ر
یک عده هستند که حقیقت را تجربه کردهاند، اما زبانِ بیانِ آن را ندارند.
عده ای نیز هستند که حقیقت را تجربه نکردهاند، اما چرب زبانند و میتوانند با چشم بندیِ زبانی، دیگران را بفریبند و خود را عالم و عارف جا بزنند. کافی ست به عمقِ چشمانِ این اهل شعبده نگاه کنی، بی تردید، متوجه خواهی شد که آگاهی و روشنی هنوز دل و جانِ آنها را لمس نکرده است.
وقتی از خدا سخن میگویند، هیچ لطفی و لطافتی در کلامشان نیست.
وقتی درباره عشق سخن میگویند، به هیچ وجه اثری
مغزش زمین شده. یک دور دورِ خودش میچرخد، یک دور دورِ تمامِ جهانِ اطراف. میچرخد و هی سایه روشن میشود. میچرخد و هی گیج میخورد. میچرخد و میافتد زمین. نگاهش گیج و تاریک، میافتد به کاغذهای سیاهشده، به صفحهی روشن لپتاپ، به قصههای گمشده، به کلماتی که پشتِ سیلبندِ انگشتانش حبس شدهاند. بیجان تکیه میدهد به دیوار. برمیگردد و به کتاب دعاش نگاه میکند. به روزیِ شبِ پنجشنبهای که از توی دستش لیز خورده بیرون. به نوری که گم کرد
دانلود اهنگ تو را چون جان خود میدانمت
مو به مو؛ قدم قدم…●♪♫به زلفِ تو؛ قسم قسم●♪♫رسیده عشقِ تو؛ به جانِ من…●♪♫به یادِ تو؛ نفس نفس…●♪♫بریده ام؛ از این قفس…●♪♫زندان است؛ جهانِ من●♪♫عشقت؛ چرا تاوانِ من شد؟●♪♫رفتی… غمت؛ پایانِ من شد…●♪♫از هر گناهی؛ توبه کردم…●♪♫چشمانِ تو؛ ایمانِ من شد…●♪♫تو را چون جانِ خود، میدانمت●♪♫تو را چون سایه؛ می پندارمت! هر چه تو دوری؛ من صبورم…●♪♫مرا از غم، جدا نمی کنی…●♪♫مرا یک دم؛ صدا ن
_ میشود نصیحت کرد ، در فضای تنهایی
یا بمیر و یا برکن ، ریشه های تنهایی
تیره ای و مردابی ، بی صداتر از مرگی
میشوی فقط تنها ، با خدای تنهایی
از جهانِ ما دوری ، گوشهگیر و مهجوری
از خلع که سرشاری ، با گدای تنهایی
کنجِ غم کشیدی سر ، دیدنت کسی سر زد؟
جز کسی که می کارد ، ردّ پای تنهایی؟
می کُشی محبت را ، در فضای اندوهت
یا هوای احساست ، در هوای تنهایی
+قلب من پر از گل شد، از دمی که میچینم
روی صفحهای از غم ، غنچه های تنهایی
ماده_قلب و نر_هوشم ،
باید همان روز که بعدِ دانشگاه توی پارک روی چمن ها دراز کشیده بودیم و آسمان آبیِ یکدست بود و من با دستم اَبر میکشیدم و تو خندیدی و پرسیدی«اگه گفتی اینی که میکشم چیه؟» میفهمیدم تو فکر پروازی و من فکرم پرواز است؛ پرواز کنار تو. باید روزِ قبل رفتنت، از دستهای مضطرب قفل شده ات روی میز آن کافه لعنتی، میفهمیدم که دیگر سهم من نیستی. حالا دیگر خوب میدانم غمگینترین نقطه جهانِ کوچک من کجاست؛ فرودگاه امام خمینی، وقتی که پرواز تو را اعلام کرد
سلام!
اولین مطلب را برای آشنایی مینویسم، هرچند از خود هیچ نمیدانم و همهچیز را هم میدانم!
نوشتن و این حس اشتراک احساسات، از موردعلاقههای چندین سالهٔ من است، از روزی که بهطور شگفت انگیزی دانستم احساسات را میشود از قلب به قلم کشید.
کمی خود را میشناسم: من اجتماع نقیضین هستم، در آنِ واحد، هم میتوانم رنج بکشم و هم از خوشی فریاد بزنم؛ همزمان که میگریم ، کسی در اعماق قلبم به من لبخند میزند؛ آنگاه که لبریز از احساساتم، آ
خودروی «Vision-S Concept» سونی به تازگی در نمایشگاه «SEMA» معرفی شده و نظر همگان را به خود جلب کرده است.
این محصول واقعا یک اتومبیل بوده و این طور به نظر میرسد که کمپانی سونی میخواهد، همراه با تولید کنسولهای بازی؛ به سراغ تولید اتومبیل هم برود و وارد جهانِ پیچیده تولیدکنندگان خودرو شود.
ادامه مطلب
گاهی مشغلههای زندگی از جهات مختلف حملهور میشوند.
لحظات سختی هستند؟! لحظات پرانرژیی هستند؟! واقعیت ماجرا این است که خودم هم نمیدانم.
برخی از چنین مواقعی احساس میکنم پر از انرژی هستم؛ چقدر خوب که کارهای زیادی برای انجام دادن دارم.
اما در برخی دیگر، چنان احساس ناتوانیی وجودم را پر میکند که گویی عاجزترین موجودات هستم.
اشکالی ندارد. من عادتکردنبهاینمواقع را یاد گرفتهام.
میدانی؟! وقتی جهان درونت خیلی بزرگتر از جهان ب
روشنفکران مسلمان با واژه "اصلاح" تأمین معاش میکنند. به خصوص وقتی در پسِ این واژه اسلام قرار گیرد، چون در جهانِ امروز ترکیب "اصلاح اسلام" آهنگی بسیار ی دارد.روشنفکران اسلامی مانند بنیادگرایانِ مذهبی نیز مسحورِ قرآن هستند. وقتی تروریستها در کتاب مقدس به دنبال توجیه خشونت خود هستند و آن را پیدا هم میکنند، روشنفکران اسلامی نیز به دنبال آیههای آشتیجویانه میگردند تا بدین طریق همزیستیِ مسالمتآمیز را نوید بدهند.هر دو دسته به ا
«خِرد» متفاوت است از انباشتنِ اطلاعات. اما، گمان کنم، خِرد واقعی در مواجهه دقیق با اطلاعات، یا همان دانش، اتفاق میافتد. بیدانش، تجربه ما محمولی خالیست، و بنابراین، از ارزیابی خود ناتوان است. تجربه، و شهود، در طی سالها تربیت مییابد. این تربیتشدن، بهمعنای گیرافتادن در چرخه قناعتِ به یک دیدگاه -هرچند دیدگاهی منطقی- نیست، که خودش از عوامل مهم گرفتاری در بند تکرار است؛ یا، این تربیت، بهمعنای دوری از عصیانگری نیست. یا، بهمعنای
سلام!
اولین مطلب را برای آشنایی مینویسم، هرچند از خود هیچ نمیدانم و همهچیز را هم میدانم!
نوشتن و این حس اشتراک احساسات، از موردعلاقههای چندین سالهٔ من است، از روزی که بهطور شگفت انگیزی دانستم احساسات را میشود از قلب به قلم کشید.
کمی خود را میشناسم: من اجتماع نقیضین هستم، در آنِ واحد، هم میتوانم رنج بکشم و هم از خوشی فریاد بزنم؛ همزمان که میگریم ، کسی در اعماق قلبم به من لبخند میزند؛ آنگاه که لبریز از احساساتم، آ
به کودکی که دیروز متولد شده.
تو اولین نیستی. پنجمین نوهای. ما بزرگ شدن نوزادان را از بحریم. هضم اینکه تو این اندازه کوچکی یا باور اینکه تو همانی هستی که نه ماه از روی شکم مادرت تصورت میکردیم، کار سختی نیست. پنجمین بار است و هیچ چیز شگفتزدهمان نمیکند و مبهوت نیستیم. شبیه اولین نوزاد، روی میز نهارخوری هم نمیگذاریمت که دورت بنشینیم و سیر تماشایت کنیم. پس این حرفِ توی گلو ماندهام نه از سر بچهندیدگیست و نه از سر احساساتیشدن. چیزی ش
معنای نهان در پس سکوت
سکوت دریچه ی جهان درونی ست، کلید دستیابی به دریافت های جهانِ درون. حتما برای همه مان پیش آمده که پاسخ سوالی را نه در بیرون و جهان اطراف که در درون مان جستجو کرده ایم. اینکه ما چقدر خودمان را بلدیم رابطه ی مستقیمی با میزان و کیفیت سکوت هایمان دارد.
آنهایی که خود را بلدند و از تنهایی خود بیم ندارند قطعا که سکوت را به خوبی تجربه کرده اند و آنهایی که از خلوت و تنهایی گریزانند به احتمال زیاد درونشان پر از مسیرهای ناشناخته و گره
معنای نهان در پس سکوت
سکوت دریچه ی جهان درونی ست، کلید دستیابی به دریافت های جهانِ درون. حتما برای همه مان پیش آمده که پاسخ سوالی را نه در بیرون و جهان اطراف که در درون مان جستجو کرده ایم. اینکه ما چقدر خودمان را بلدیم رابطه ی مستقیمی با میزان و کیفیت سکوت هایمان دارد.
آنهایی که خود را بلدند و از تنهایی خود بیم ندارند قطعا که سکوت را به خوبی تجربه کرده اند و آنهایی که از خلوت و تنهایی گریزانند به احتمال زیاد درونشان پر از مسیرهای ناشناخته و گره
شرایط روحی بسیار پیچیدهی سدهی چهارم (ق.م) بیان تام خویش را از افلاطون مییابد : در طبیعت مترقی هنر او و خصلت محافظهکار فلسفهاش ، در طبیعتگرایی گفتارش که از شکلک [؟] مردم عوام به عاریت گرفته و در پندارگرایی تعالیمش که ریشهشان در برداشت اشرافی از زندگی است . در همهی ادبیات یونان فرد دیگری را نمیتوان یافت که به اندازهی وی از ته دل مدافع آرمانهای فرهنگی اشرافیت باشد . 'پیندار' تعادل میان نیروهای جسمی و روحی را بیش از این مشتاقانه ن
قانونِ همسویی با جهانِ هستی:
وقتی با جهان هستی همسو و هماهنگ شوید، مورد حمایت ابر، باد، خورشید، ماه، آسمان و فرشتگان قرار میگیرید. برای کمک گرفتن از تمام انرژیهای جهان هستی و رشد و تعالی باید ۱۰ قانون را در نظر داشته باشید
۱. قانون خلاء (خالی شدن):
هر انسانی ک خالی شود، قدرتمند میشود. خالی شوید از کینه، حسد، دروغ، نفرت، گناه، علم و محبت. هر چ دانش داریم ب دیگران یاد بدهیم تا جا برای ورود علم جدید باز شود.
۲. قانون جریان و حرکت:
هر چیزی ک جاری
مهران عزیزم!
اول، ببخش که این نامه را با اسم تو شروع میکنم
هرچند که کلماتی که خواهم نوشت هیچ ربطی به تو ندارند! نامِ تو را آوردم
چون تصورِ حضور تو کلماتم را گرم میکند، گویی صدای من به گوش تو میریزد و
از دهانِ تو (دهانِ دوبارهی تو) منعکس میشود و باز به گوش خودم
برمیگردد. (از همانجا کامد آنجا میآید.)
دوم، من سندرم بیداری
مزمن دارم. سالهاست که این مرض را مثل علامتی به دوش میکشم، گویی داغِ
گناهانِ پدرانم، و گناهانِ تمام نسلهای بشر
دانلود ریمیکس رضا بهرام مو به مو
سوپرایز بزرگ جوان ریمیکس ، دانلود ریمیکس رضا بهرام بنام مو به مو با متن و دو کیفیت عالی
Remix : Dj Dynatonic
Download New Remix Reza Bahram Moo Be Moo With Text And Direct Links 320 & 128 In Javan Remix
جدیدترین ریمیکس رضا بهرام عزیز را می توانید هم اکنون از جوان ریمیکس دانلود نمایید.
این ریمیکس توسط دایناتونیک منتشر شده است.
ریمیکس به آهنگ مو به مو رضا بهرام تعلق دارد.
امیدوارم از ریمیکس لذت ببرید.
در صورت بروز هرگونه مشکل با ما در ارتباط باشید.
متن آهنگ م
سوال
برهان مظهر جامع بر وجود امام زمان علیه السلام را چگونه تقریر می نمایید؟
پاسخ
ابن ترکه در «تمهید القواعد» بر ضرورت وجود امام حیّ در هر زمان، به دلیلی به نام «برهان مظهر جامع» تمسّک کرده است که ما آن را به طور خلاصه در ضمن مقدماتی این گونه تقریر می کنیم:
1 - انسان کامل دارای مقامی است که هیچ موجودی از موجودات جهانِ امکان هم وزن آن نیست.
2 - ذات واجب، به هیچ وصفی حتّی وصف اطلاق محدود نمی باشد، لذا اطلاق، وصف ذات نبوده بلکه عنوان آن می باشد. و ا
تقدیم به «هشتمین ستاره» و «دهمین خورشید»
1- «رضا»ست نامِ تو، ای آنکه «مُرتضا» شده ای نه مرتضی؛ که رضا دادی و «رضا» شده ای2- تمام صحن و سَرایت، خلاصه ای از عشق تو «کوثری» و «غدیری»، که مقتدا شده ای3- مَگرنه زائرِ کویت، گدایِ درگاه است؟! تَـرَحّمی بنما! چون: که پادشا شده ای4- جهانِ فانی اگر کشتی است، و ما بر آب بنامِ تو قسم آقا! که «ناخُدا» شده ای5- بهار، نامِ تو را می بَـرَد به لب، آری؛ تویی که آینه ایّ، و خُدانِ
شاید آهنگش پرتتون کنه به سمتی که این دنیا خلافش حرکت میکنه، شاید مبالغه ست توصیفاتم ولی برای خودش و سبکش و تک تک واژه های شعراش، حتی حرکت دستاش روی کلاویه های پیانو که بعضی آهنگاشو متمایز میکنه، جون میدم. به همین شدت!
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فای
با تفکر عمیق در مورد این موضوع، من فکر میکنم همانطور که نور کوتاهترین فاصلهی فضایی را -زمانی که از یک محیط وارد محیط دیگر میشود- طی نمیکند، مسیری که دارای کوتاهترین فاصلهی زمانی باشد (همان اصل فرما) را هم طی نمیکند. در واقع، چه چیزی میتواند بین زمان و مسافت اولویت قائل شود؟ نور نمیتواند مسیری که دارای کمترین زمان است و مسیری که دارای کوتاهترین فاصله است را بهطور همزمان طی کند. اما اصلن چرا نور باید یکی از این دو مسیر
انسانها برای برنامهریزی فعالیتهای کشت و زرعشان موقعیت خورشید در افق را نشانگر فرصت خود تا پایان روز قرار داده بودند. اما پس از غروب خورشید اضطراب و فشاری تحت عنوان «فرصت» وجود نداشت و تمام دغدغهها و تنشهای آن همراه با آفتاب غروب میکرد. بنابراین، در اساس، مفهومی به نام زمان پدیدهای روزانه و مختص به لحظات حضور خورشید در آسمان بود. به همین خاطر هم مقیاس گذر ایام را «روز» گذارده بودند و شب را هنگامه استراحت و هدیهای ورای فرصتها م
بعضی شبهای امتحان تکهای از جهنماند.
پر از کافئین و تپش قلب و نفهمیدن! شبهای سختتر از این هم داشتهام. سر امتحان فیزیک جدید کارشناسی. تا صبح، نه درس خواندم نه خوابیدم. فقط لرزیدم. وقتی برگشتم، پاس شده بودم. این ها را به خودم میگفتم و خوابم نمیبرد از خستگی. نزدیک طلوع بود که گفتم به جهنم. این لحظه را به قیمت هیچ اضطرابی نباید از خودم بگیرم؛ از پلهها رفتم بالا. طبقهی چهارم. ویوی ۲۰۰ درجهی پخش شدن نور، پشت شهر، پشت همهی کوهها
تقدیم به «هشتمین ستاره» و «دهمین خورشید»
1- «رضا»ست نامِ تو، ای آنکه «مُرتضا» شده ای نه مرتضی؛ که رضا دادی و «رضا» شده ای2- تمام صحن و سَرایت، خلاصه ای از عشق تو «کوثری» و «غدیری»، که مقتدا شده ای3- مَگرنه زائرِ کویت، گدایِ درگاه است؟! تَـرَحّمی بنما! چون: که پادشا شده ای4- جهانِ فانی اگر کشتی است، و ما بر آب بنامِ تو قسم آقا! که «ناخُدا» شده ای5- بهار، نامِ تو را می بَـرَد به لب، آری؛ تویی که آینه ایّ، و خُدانِ
شنیدن
من آن لحظه تاریکم که خسته و رنجیده به بتخانه برمیگردی برای مناجات و بتها را شکسته مییابی. پناهگاه مُرده، پناهگاهِ تاریکی که تو محضِ برپاداشتنِ یک استثنای زیبا از تجمل دور داشتهای، تا تماشاگر داخلشدنِ مصرترین ذرههای نور باشی، حالا مُرده. بدن، هرگز فقط زنجیری برای آنچه روح مینامیم نبوده. بدن درواقع تمامِ تعین ما بوده. تمام آنچه میتوانیم به آن رنجی اعمال کنیم، به آن قانونی تحمیل کنیم، به آن چیزی ورای تحملش روا داریم، و در
."لَیلَةُ القَدرِ"
دقت کن! "لیل"، شب است. "لیله" هم شب است. اما در جهانِ سالکان، معنایِ وجودی این دو یکسان نیست. چه "لیل"، مذکر است و "لیله" مؤنث. و تمام داستان از همینجا آغاز می شود. در سوره ی قدر، "لیله" را بکار می بَرَد. مؤنث را. و این شبی است که آبستن حوادث شگرف است. چه تمام اتفاقات در وجود او می افتد. در "لیل"، که مذکر است، داستان، پوشندگی است. به تاریکی رفتن است، "وَ اللَّیلِ اِذا یَغشَی" ( قسم به شب آنگاه که می پوشاند). اما در "لیله"، داستان نزول
معنویت-این مطلب با ت و یون کاری ندارد. امیدوارم آن را له یا علیه کسی گمان مکنید و تنها ــــــاگر حرف حسابی در آن یافتید،ـــــــ جدیاش بگیرید. اما بعد:آرزو دارم هنوز فراموش نکرده باشیم که انسانیم. آری، انسان، همان که خداوند لباس کرامت بر تنش پوشید و او را بر بسیاری از خلایق فضیلت داد: "وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِیرٍ
آدرس وبلاگمو عوض گردم. آدرسِ قبلیم "برای دخترم" بود. ولی مدتهاست، شاید یک سال، که تصمیم گرفتم هیچوقت و تحت هیچ شرایطی بچه دار نشم. پس "برای دخترم" دیگه نمیگنجید و احساسِ بیگانگی بهم میداد نسبت به وبلاگم.
دقیقاً یه هفته پیش از مسافرتِ شمال برگشتیم. فک کنم 10-11 روز طول کشید. و بر خلافِ تصوراتم سفرِ خوبی بود، البته سفرِ خوبی نبود، مسافرتِ خوبی بود.
وقتی میخواستیم بریم احساسِ خوبی نسبت به مسافرتمون نداشتم. ولی بعدش حسِ بهتری پیدا کردم. تنوعِ خوبی ب
آموزش تکنیک های شطرنج
شطرنج بازی دو نفرهای است که بر روی یک صفحه با ۶۴ خانه (۳۲ خانه سیاه و ۳۲ خانه سفید) به وسیله ۳۲ مهره (۱۶ مهره سفید و ۱۶ مهره سیاه) انجام میشود. برخی شطرنج را یک سرگرمی میدانند و عدّهای دیگر آن را یک ورزش رزمی ذهنی محسوب میکنند. موفقیت در این ورزش بیش از هر چیز به توان تحلیل و فهم انتزاعی ذهن وابسته است.
تاریخچه شطرنج: شطرنج یکی از کهنترین بازیهاییاست که امروزه نیز در میان مردم جهان رواج دارد؛ بهطوری
دلم میخواست میرفتیم بیرون، یه جایی غیر از اطراف دانشگاه که بهاجبار همیشه هم رو میبینیم. مامانم داشت بهم میگفت که پریروز از کجا تا کجا پیاده رفته، بهش گفتم من و مهدی هربار میریم بیرون میانگین پونزدهکیلومتر راه میریم؛ خیابونای کثیف شلوغِ مرکز تهرانو. باورش نمیشد. و توی راه هیچ دیداری شکل نمیگیره؛ یه وقتهایی حتی مطمئن میشم توی این شهر هیچ دیداری شکل نمیگیره. خلوتی نیست. نگاهی نیست. آغوشی اگر اتفاق میافته زیر نگاه هزارتا فا
1- یک بار اوایل که هنوز اصفهان را بلد نبودم میخواستم بروم میدان نقش جهان خیابان های اطرافش بودم از یک پیرمردی که یک لباس قرمز خیلی جیغغغغ با یک شلوار لی آبی و کروات و عینک آفتابی خفن داشت پرسیدم ببخشید میدون نقش جهان از کدوم سمته اقای محترم یک نگاهی به ما انداخت و گفت بهت نمیاید طاغوتی باشی
گفتم برا چی طاغوتی باشم گفت آخه میگی نقش جهان
گفتم چه ربطی داره خب اسمش نقش جهانِ گفت نه دخترم انقلابیا اسمش رو گذاشتن میدون امام الانم اگه بگی نقش جها
صبح بیدار شدم،پرده رو که کشیدم،پنجره رو که باز کردم،اندکْ نور که خودشو پهن کرد رو رنگای فرش،فنچا که به صدای بلند خوندننورُ رنگُ آوا که در هم آمیخت،روزِ من بین یک عالمه زندگی شروع شد
لبام آروم میخندیدن،قلبم گشاده بود،هوا خوشرنگو من از دل انگیزی لحظه کیفور،رفتم سراغ کابینت لیوانها و دلم ماگ تو زردمو خواستصبحانه خوردم و روبه روی طلاییِ پرده،سحرِ هوا و سفیدیِ آسمان نشستم و انگار جادو شدم.رفتم به رویادلم به تاپ تاپ افتاده بود و به خودم
«فلاسفه تا امروز تنها جهان را تفسیر میکردند، در حالی که مساله تغییرِ آن است». این جملهی کارل مارکس بازتابدهندهی افتراقِ بین نظر و عمل است. طرفدارانِ تغییر میگویند باید کاری برای این جهان کرد، آنها طرفدارانِ تفسیر را (یعنی روشنفکران را) محکوم میکنند که در برجِ عاجشان نشستهاند و به ریش وضعیتِ اسفبار دنیای امروز میخندند.
در موردِ این مناقشه میتوان سخنها گفت، اما عجالتاً مطلبی به ذهنم میرسد که شاید خالی از لطف نباشد. در
✍️شاعر و ذاکر آل الله حجت الاسلام زنده یاد حاج شیخ حبیب اله عسکری مزینانی که به مناسبت های مختلف اشعاری ماندگار سروده و برای شاهدان کویر مزینان ارسال می کرد پس از پیروزی مدافعان حرم بر نوکران آمریکایی شعری را در وصف سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و مدافعان حرم سرود که همان ایام منتشرشد اکنون به مناسبت شهادت این سرباز ولایت تقدیم می گردد:
بنازم نازِ شستت را که تو فرزندِ ایرانىکیانى یا وزیرِ عالِمِ عصرِسلیمانى
تو اَندر عصر و نَسلِ خویش
دلمان میخواهد ایران قوی باشد. دلمان میخواهد پیشرفت کنیم. دلمان میخواهد برنده باشیم. دلمان میخواهد کشورمان سربلند باشد. دلمان میخواهد فرزندانمان به ما افتخار کنند. دلمان میخواهد شهیدانمان از ما راضی باشند. دلمان میخواهد مدیون همدیگر نباشیم. دلمان میخواهد این روند افتضاحات متوقف شود؛ یا لااقل کند شود. دلمان میخواهد شعارها کمتر شود. دلمان میخواهد کارها بیشتر شود. دلمان میخواهد نمایندهمان نباشد. باندباز نباشد. تنبل
جلسهی ظهر رئیس بیمارستان با اینترنها را بهانه میکنم و به دکتر میگویم درمانگاه نمیروم. از بیمارستان میزنم بیرون. صدایی توی گوشم جستار میخواند. ترسان از اینکه دکتر در خیابان یا پیادهرو یا روی پل عابر پیاده ببینتم مثل کسانی که از چیزی فراری اند به اطرافم نگاه میکنم. به ایستگاه اتوبوس میرسم. چهار زن با گردنهایی کج به سمت چپ چشم به راه آمدن اتوبوس هستند. چشمهاشان ماشینها را دنبال میکند و توی سرشان چه خبر است خدا میداند.
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک نویسنده اثر شهروز براری صیقلانی اثر
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی ♦♦
همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
الم [٢:١]
الف، لام، میم
١
ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ ۛ فِیهِ ۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ [٢:٢]
آن کتاب [بلند مرتبه] هیچ تردیدى در آن نیست، راهنماى پرهیزگاران است
٢
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ [٢:٣]
آنان که به غیب ایمان مىآورند و نماز را برپا مىدارند و از آنچه روزیشان کردهایم، انفاق مىکنند
٣
وَالَّذِینَ یُؤْمِنُ
توضیحات: گروه گرافیک متین
گرافیک رایانهای یا گرافیک کامپیوتری گرافیکی است که با استفاده از رایانه ساخته میشود و نمایانگر داده تصویری با رایانه به کمک سختافزار و نرمافزار گرافیکی است
گرافیک کامپیوتری موجب تعامل و شناخت بهتر کامپیوترها شده و هم چنین تفسیر دادهها را آسان تر کردهاست. توسعههای بر مبنای گرافیک کامپیوتری باعث تأثیر زیادی بر روی بسیاری از رسانهها شده و انقلابی در صنعت انیمیشن، فیلم و بازیهای رایانهای به راه ان
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
جهانِ من و تو
تا به حال به این فکر کرده بودی؟
که دنیای من و تو چه جوریه؟
دنیای
من و تو ویژگی های خودش رو داره
هر
چیزی ب
نشستم کنار همسر، اون داره پایتخت میبینه و من دارم مینویسم. تو خونه بویِ عید میادو صدایِ خاطرات. خاطراتِ خونه ی پدری تو شبهایِ عید واسم زنده شده؛ وقتی بعد از برگشت از مهمانی هایِ طولانیِ عید، شب با سریال هایِ عید میگذشت و من با فکرِ خوندنِ کتابهایی که برای تعطیلات انتخاب کرده بودم، خوشُ خرمُ ذوق زده بودم.
صبح بیدار شدم، همراه با بار گذاشتن قرمه سبزی، پادکست گوش کردمو حسابی لذت بردم با همسر صبحانه خوردیم وکلی حرف زدیم. بعد اون کتا
پنج سال بیش در مثل چنین روزی _روز گرامیداشت صائب تبریزی_ این یادداشت را نوشتم:
این مصرع بلند به دیوان برابر است
قلم به تیغ از این راه سر نمیپیچد،چه لذت است که در جبههساییِ سخن است؟
گذشت عمر مرا چون قلم درین سودا،همان مقدمهی آشنایی سخن است.اگر سکندر از آیینه ساخت لوح مزار،چراغ تربت من، روشنایی سخن است.کجاست شهرت من پای در رکاب آرد؟هنوز اول عالمگشایی سخن است.مرا چو معنی بیگانه مغتنم دانید،که آشنایی من، آشنایی سخن است.گذاشتی سر خود چون ق
به عنوان دانشجوی فلسفه که در زمینهی فلسفهی ژاپن تحقیق و
پژوهش میکند، حرف زدن و تفکر دربارهی جنبههای مختلف فرهنگی ژاپن که بازنمودی از
تفکر ژاپنی هستند، برای من بسیار لذتبخش و هیجانانگیز است.
هنوز هم که هنوزه با گفتن نام ژاپن اول از همه چیز
"گودزیلا"، "اوشین"، "سامورایی" و برندهای مختلف
محصولات شگفتانگیز الکترونیکی در ذهن اغلب افراد زنده میشود. اما ادبیات، و به
طبع آن تفکر ژاپنی هنوز در ایران مهجور باقی مانده است. رشد و گسترش عل
یادم میآید که هم در دروس زبان ایتالیایی و هم در دروس زبانشناسی، از تئوریهای ترجمه میخواندیم؛ که آیا اصلاً چیزی به اسم ترجمه داریم یا ترجمه برگردان به علاوهی تفسیر است؟ یا اینکه اصلاً ترجمهی صِرف امکانپذیر است یا متون توسط مترجم بازنویسی میشوند؟ حالا که میخواهم اصطلاحات و جملات ایگور سیبالدی را ترجمه کنم، تمام این مسائل سر راهم قرار گرفتهاند. ماندهام اصطلاح زیبایی که سیبالدی استفاده میکند را چطور ترجمه کنم که هم بیانش
ننگ است سایه را ز من و همرهی من
گه زان به پیش میرود و گاه از قفا
در لرزه همچو بحرم و در ناله همچو رود
درعجز چون نسیمم و در ضعف چون صبا
بیخواب چون ستاره و بیمار چون هلال
دمسرد چون صباح و سیه بخت چون مسا
سرگشته همچو آبم و آواره همچو باد
لتخواره همچوخاکم و گردنده چون هوا
انجم ز آتش دل من میبرد فروغ
گردون ز آب دیده به رویم کند شنا
اکنون به دردمندی من نیست هیچ کس
اکنون به نامرادی من نیست هیچ جا
میسازدم زمانه ناساز
اشعار زیر از قصاید سید قطب الدین حسین میرحاج گنابادی متخلص به آنسی می باشد. وی از شاعران و مشاهیر شهرستان گناباد است. آنسی این بیت ها را در مدح رسول اکرم (ص) سروده است که در مجموعه جنگ اشعار آمده است.
تا کی ز دورِ چرخ در این دیر دیرپا
باشد به سانِ دایره نی سر مرا نه پا
سوراخ گشته است ز گرداب سینهام
در موج بحرِ حادثه بیگانه ز آشنا
کس را هوای صحبت من نیست در جهان
چون رعد در فغانم و چون ابر در بکا
ننگ است سایه را ز من و همرهی من
گ
پوششنویسی
این قسمت: پوشش بانوان در اسلام
من از منظر شرعی و یا حقوقی راستش را بخواهید خیلی جرات ندارم دربارۀ حجاب و وم و وجوبش بنویسم. به این دلیل واضح و روشن که من خانم نیستم. لذا درک بیواسطه و عمیقی از زنبودن ندارم و یک ثانیه هم معلوم نیست اگر خانم بودن وضع پوششم چگونه بود. چهبسا بنا به اطلاعی که اکنون از درون خود و میزان دوریام از حقایق و معارف الهی و شرایع دینی دارم، در آن صورت هم خیلی وضع قابل دفاع و علیه السلامی نداشتم. رطبنداشت
مطالبِ زیر در واقع دو مطلب جداگانه اند. یکی در نشریه ی 35 میلی متری، مجله کانون فیلم و عکس دانشگاه شیراز، سال سوم، شماره ی پنجم، زمستان 96 و بهار 97، منتشر گردیده است. دیگری به قصدِ انتشار در نشریه ی کانون ادبی دانشگاه شیراز نوشه شده است.
آن که می پذیرد، نقاد است، و آن که نمی پذیرد محق است. و من در این میان گفته و رفته.
محمدرضا اصلانی
خواندنِ دگرخوانیِ سینمای مستند پس از هم نشینی و رویارویی با مولف طی سه روز و خاصه در دو جلسه ی 4 ساعته، آشنایی
متن آهنگ مال من باش امیر تتلو
متن آهنگ قدیمی
بعضی وقتا سخت ترین نقشی که باید بازی کنی رو
خودت قصشو نوشتی
پس سعی کن نباشه چیزکی
تا نگویند چیز ها ، تا نگویند چیز ها
مالِ من باش که همیشه من مالِ تو بودم
عاشقم باش ، اگه میشه
مالِ من باش که به جز تو به کسی حسی ندارم
بگو آره دیگه صبح شد
مالِ من شو اگه بازم ، واسه تو مهمه قلبم
عشقو باهات تجربه کردم
مالِ من باش که دوباره
با نبودت قدِ عالم ، قدِ دنیا شده دردم
وقتی میگیره دلت عکسِ منو نگاه برو
دور شو از سر
راهنمای سفر به گرگان | گرگان یکی از شهرهای شمال شرقی کشور است که مرکز استان گلستان نیز می باشد. در قدیم استرآباد نامیده می شده، ولی گرگان قدیم که جرجان خونده می شده، شهری آباد، در نزدیکی گنبد کاووس امروزی بوده، ولی الان فقط ویرانه هایی ازش باقی مونده.در زبان پهلوی منطقه گرگان را " ورکان" یا "وهرکانه" و در زبان یونانی هیرکانیا (Hyrcania) و در زبان عربی جرجان می گفتند. نخستین کاوش ها در حدود سال 1841 میلادی در زیر تپه ای مصنوعی در نزدیکی شهر گرگان انجام
راهنمای سفر به گرگان | گرگان یکی از شهرهای شمال شرقی کشور است که مرکز استان گلستان نیز می باشد. در قدیم استرآباد نامیده می شده، ولی گرگان قدیم که جرجان خونده می شده، شهری آباد، در نزدیکی گنبد کاووس امروزی بوده، ولی الان فقط ویرانه هایی ازش باقی مونده.در زبان پهلوی منطقه گرگان را " ورکان" یا "وهرکانه" و در زبان یونانی هیرکانیا (Hyrcania) و در زبان عربی جرجان می گفتند. نخستین کاوش ها در حدود سال 1841 میلادی در زیر تپه ای مصنوعی در نزدیکی شهر گرگان انجام
راهنمای سفر به گرگان | گرگان یکی از شهرهای شمال شرقی کشور است که مرکز استان گلستان نیز می باشد. در قدیم استرآباد نامیده می شده، ولی گرگان قدیم که جرجان خونده می شده، شهری آباد، در نزدیکی گنبد کاووس امروزی بوده، ولی الان فقط ویرانه هایی ازش باقی مونده.در زبان پهلوی منطقه گرگان را " ورکان" یا "وهرکانه" و در زبان یونانی هیرکانیا (Hyrcania) و در زبان عربی جرجان می گفتند. نخستین کاوش ها در حدود سال 1841 میلادی در زیر تپه ای مصنوعی در نزدیکی شهر گرگان انجام
آهنگ جدید سهراب ام جی امیر تتلو| مال من باش +متن+پخش انلاین
Download New Music Amir Tataloo Sohrab Mj |Male Man Bash +text
♬♪♪♫♪♬
♬♪♪♫♪♬
برای دانلود آهنگ مال من باش ام جی و امیرتتلو لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
برای دانلود آهنگ جدید امیرتتلو با نام مال من باش روی لینک های زیر کلیک کنید:
پخش آنلاین آهنگ جدید امیرتتلو|مال من باش :مرورگر شما از Player ساپورت نمی کنددانلود آهنگ جدید تتل و امجی
کیفیت متوسط :
کیفیت عالی :
متن آهنگ مال من باش از امیر تت
بر خلاف آنچه که شبپرستان زمانه برنامهریزی کرده بودند، ما 40 ساله شدیم و از این بابت خدا را شاکریم. واقعیتش را بخواهید نمیدانم چه سری در عدد 40 نهفته است که آن را متمایز میکند. اما میدانم 40 سالگی را زمان پختگی یک آدم میدانند؛ حضرت موسی (ع) 40 شب به کوه طور رفتند؛ برای آنان که دستشان از دنیا کوتاه شده، چهلم میگیریم؛ زیارت اربعین که چهلمین روز شهادت سیدالشهداست، از نشانههای مومن است. و البته از همه مهمتر آنکه در روایاتمان وارد شده ا
من از کسانی هستم که می میرند،وقتی دوست می دارند .
محمود درویش
--------------------------------------
وقتی دلمان می خواهد فیلم مورد علاقه مان را دوباره ببینیم چقدر شبیه کسی هستیم که داستان عشق تمام شده اش را نمی تواند فراموش کند
کامبیز کاهه
--------------------------------------
چیزهایی وجود دارند که از بین نمی روند. نرسیدن یکی از آن چیزهاست.
--------------------------------------
همه زبانهای زنده و غیر زنده دنیارو هم بلد باشی دست آخر به کسی نیاز داری که زبون دل همدیگه رو بلد باشید و بفهمی
فون تریه از آن معماهایی است که هر چه بیشتر سر در آن فرو می کنی کمتر سر از آن در می آوری. نوشتن درباره ی او قدم به قدم دشواری های خودش را دارد و قدمِ آخری در کار نیست! طرفه آن که حال با فیلمی طرفیم که فشرده ای از کلِ کارهای او را در خود دارد. همچنان پر از ارجاعاتِ گوناگون به ادبیات و موسیقی و نقاشی و سینماست و خودش در جایی میان همه ی این ها قرار دارد. ایده ها و علاقه های قابلِ پیگیری و همیشگی حالا صرفا در کنارِ هم نیستند بلکه در یکدیگر فرو رفته اند.
«جایگاه تمدن زایی یا تمدن سازی؟»
۱. با توجه به اینکه دوران حضور فرا روایتها تمام شده و در غرب هیچ فرا روایتی میداندارِ افکار نیست و با حضور تکثر در افکار که جنبهی یونیورسالبودن غرب را به حاشیه برده، میرود تا نسبت به ادامهی تمدنی تمامیتخواه به نام تمدن غربی، تجدید نظر شود، میتوان به آیندهای دیگر که آن آینده امکان دارد ادامهی تمدن غربی نباشد؛ فکر کرد.
۲. در بستر تکثر افکار، غربشناسیِ ملتهای اصیل برای درک جایگاه خود تا حد
امروز قصد دارم گزیده هایی از اندیشه های ملاصدرا را از کتاب « مردی در تبعید ابدی» بنویسم:
ملاصدرا معتقد بود که هر عشقی اگر برخوردار از طهارت باشد، بخشی از عشق به خداست و عشقی است خدایی. اما عشق به خدا را می توان در مکتبِ عاشقان به خدا یافت و با آن سیراب شد، اما "عشق دیگری" ضرورتی است که از حادثه بر می خیزد نه از اراده به انتخاب.
بشر یا کوچک است و کوچکی پذیرفته و از وصول به ادراک حقیقت چشم پوشیده، یا بزرگ است آن قدر که بتواند حقیقت را بی واسطه غیر،
به طور رایج تصور میشود که بیگ بنگ آغاز همه چیز بوده است: حدود ۱۳٫۸ میلیارد سال پیش، جهان قابل مشاهده متولد شد و به چیزی که امروزه شاهد آن هستیم انبساط پیدا کرد. اما قبل از بیگ بنگ چه بود؟
به گزارش بیگ بنگ، پاسخ کوتاه: نمیدانیم. پاسخ طولانی: چیزهای زیادی میتوانست وجود داشته باشد که هر کدام به شیوۀ خود دارای پیچیدگیهای ذهنی خاصی است.
در آغاز
اولین چیزی که باید درک کنیم این است که بیگ بنگ واقعأ چه بوده است. شان کارول، فیزیکدان نظری در موسسه
شاید بهتر باشه قبل از اینکه دیدگاه خودمو هم راجع به این سوال بگم، نظرمو نسبت به کامنتهای شما بنویسم. اول تشکر میکنم از دوستانی که نظر خودشونو اعلام کردند. دوم اینکه باید بگم هدفم از نوشتن این پست، اصلاح کردن دیدگاه شما راجع به این مسئله نیست. دوست دارم برای پذیرفتن یا رد کردن هرکدوم از بینشها، استدلال مکتوبی برای خودم داشته باشم. مطمئنا شما هم تمام افکارتونو ننوشتید و من با گوشهای از ذهنیت شما نمیتونم قضاوت دقیقی راجع به دیدگاهتون
«امام حسین (ع) و راه آیندة ما»
(قسمت اول)
«۹ شهریور ۱۳۹۸»
«استاد اصغر طاهرزاده»
«دانلود سخنرانی شرح متن»
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
۱. با سیطرهی اُمویان بر جهان اسلام، آنچنان سطحینگری و تنگنظری بر روح و روان جامعه حاکم گشت که سیره و اخلاقِ مقدسترین افراد نادیده گرفته شد. ام
احوال دنیا در روز غدیر
پارچه ای از جنس سکوت، عایق وار، پیکر دنیا را فرا گرفت. اصلا سرشت دنیا چگونه است ؟ پاسخ، تاملِ بسیار لازم ندارد.دنیا، بازیچه ای کودکانه است با تاریخ مصرفی کوتاه مدت و متاعی ناچیز. این راهمه می دانند.
آنچه دنیا را با تب و تاب بچه گانه اش، وادار به سکوت می کرد؛ رشد درختی شاداب و تناور بر زمینِ دنیا بود تا مسافران و رهگذران خسته دنیا، لحظاتی را در سایه سار آن بنشینند و به آسایش برسند. درختی به نام ولایت.
دنیا در حال انتظار،
عباس میلانی در پاورقی یکی از کتاب های خود به اشارت می نویسد: وقتی به خاطر می آوریم که نه تنها اغلب اولیای تذکره الاولیا که بخش اعظم شعرا و فلاسفه و مورخان فرهنگ ما سنی مذهب بودند و این واقعیت را در کنار تصویر رایج و عامیانه ای می گذاریم که اغب شیعیان ایران درباره ی سنیان در ذهن دارند، به نوعی دو پارگی حیرت آور در هویتِ فرهنگی خود پی می بریم.
ذکرِ این گفته به قصدِ روشن شدن چند طرح و فکر پیشِ خودم است. اغلب در کتاب های تاریخ، حتی به قلمِ بزرگ
مراد از قرون وسطى از قرن چهارم میلادى تا اواسط قرن پانزدهم یعنى 1453 م است. در قرن چهارم، امپراطور روم کنستانتین که مردى بت پرست بود، مسیحى شد و از شمشیر خویش براى رواج مسیحیت استفاده فراوان کرد. با مسیحى شدن او قرون وسطى شروع مى شود و با سقوط روم یعنى آسیاى صغیر قرون وسطى تمام مى شود. (حدود یازده قرن).شروع قرون وسطى از حدود دویست سال قبل از تولد حضرت رسول(ص) شروع مى شود و تا حدود اواخر حمله مغول به ایران ادامه پیدا مى کند و طبعاً قرن هاى سوم و چهار
معرفی کتاب صید ماهی بزرگ
کتاب صید ماهی بزرگ با کلماتِ مراقبه، هوشیاری و خلاقیت که بر جلدش نوشته شده،
نظر هرکسی را جلب میکند. کتاب صید ماهی بزرگ به خصوص برای کسانی که در شروع کاری به
دنبال ایدههای ناب هستند، مفید است؛ ذهنشان را آرام، فعال، زنده و قوی مینماید و
برای به قلاب انداختن ایدههای بزرگ و خاص، آنها را به اعماقِ وجودشان میبرد، این کتاب هوشیاری و قدرتِ
ذهنتان را رشد میدهد تا بهترین ایدهها را شکار کنید. کتاب صید ماهی بزرگ
برخى محقّقان، آموزه جهانِ پس از مرگ را از اختصاصات ادیان الهى دانستهاند که بشر به خودى خود نمىتوانسته به وجود آن پى برد[1]؛ اما تحقیقات باستانشناسى از آثار به دست آمده از نخستین انسانهاى شناخته شده در زمین (نئاندرتالها)[2] که غذا و ابزارهاى سنگى در مدفن مردگان قرار مىدادند، نشان مىدهد که آنان نیز به نوعى حیات جسمانى مرموز و نامعلوم براى مردگان قائل بو
مقدّمه
متفکّران اگزیستانسیالیست در طیّ چند قرن گذشته شماری از بزرگترین آثار فلسفی و ادبیای را که تاکنون تمدن غرب به چشم خود دیده است خلق کردهاند. اما شرحِ این مسأله که براستی اگزیستانسیالیسم بیانگر چه چیزی است امری بسیار مشکل مینماید. هدف از این مقاله ارایۀ درکی بهتر از اگزیستانسیالیسم و شماری از اندیشههایی است که از سوی بزرگترین متفکران این جنبش بیان شده است. پیش از شروع میباید به این نکته توجه کرد که اگزیستانسیالیسم مجموعۀ بسیا
بهمن ماهِ نود و هشت با شخصی آشنا شدم که به واسطه اش تصمیم گرفتم سینمایِ ایران را، هر چقدر کم هم که شده بشناسم. این میلِ تازه به جریان افتاده ام را اما نمیخواهم در خلا پیش ببرم. تصمیم دارم بعد از دیدن فیلم های هر کارگردان اینجا برای خودم جمع بندی کنم و تلاش کنم ذهنیتِ خود را در قالب یک جستار بیرون بیاورم که در مرحله ی اول تلاشی باشد برای نوشتن و در مرحله ی دوم برای اینکه در خاطرم بماند. این اولین تلاش من برای نوشتن جستار است. پیش از این نوشتن برای
نان و شراب[1]
ــــ تقدیم به هاینزه
حوالیِ ساعتهای آرمیدنِ شهر.
خیابانهای پرنورِ به خاموشی گراینده،
و ارّابههای تازانِ مزیّن به مشعلهای فروزان، در امتدادِ آنها.
آدمیان سرشار از شادیها و مسرّتهای روزانه به خانههای خویش رهسپارند؛
و روانهای پُرمشغله در خانههای خود
رضایتمندانه به حسابِ سود و زیانِ خویش مشغولند.
بازارِ پرهیاهو از تکاپو باز میایستد، تُهی از گُلها و انگورها و صنعتها.
با این همه موسیق
«ماه رمضان، ماه انس با خداوند»
«استاد اصغر طاهرزاده»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
با شروع ماه مبارک رمضان، افقی در مقابل انسان گشوده میشود تا امیدوارانه به انتظار گشایش «عشق» و «اُنس» با حضرت محبوب به استقبال آن ماه عزیز برویم، به امید حضور در میهمانی خدا و نوشیدن میِّ محبت از جام ساقیِ ازلی که «آشنایی نه غریب است که جانسوز من است.»
۱. آمادگی برای شنیدن ندای بیصدایِ حقیقت:
ماه میهمانی خدا برای حضور در جهانی که خور و خواب حیوانی فرا ا
افلاطون با توجه به تربیت خانوادگى اش سعى داشت به عرصه ت وارد شود و یک رجل ى شود ولى پس 226 افلاطون از محاکمه سقراط، ت را عرصه پر خطرى دید و عملا خویش را از صحنه ت کنار کشید. به نظر مى آید تمامى آرا و افکار او نشان دهنده مقاصد ى وى است; یعنى او یک نظریه پرداز ى است، گرچه در عمل ى نبود.
آنچه از آثار افلاطون باقى مانده است، به صورت مکالمه است. این گفتگوها از لحاظ هنرى هم بسیار ارزشمند است و تنها ارزش فلسفى ندارند. روش افلا
درباره این سایت